۱۴۰۴

سال نو مبارک

امیدوارم سال پر از خیر و برکتی پیش روی همه باشه.

سحر جون، عیدت به صورت ویژه مبارک. آرزو می کنم به همه اهدافی که داری برسی و موفقیت پشت موفقیت در انتظارت باشه

بیماری اسکارلت!

چهارشنبه صبح ساعت پنج و نیم وسط اتوبان لاستیک اسکارلت ترکید و باتریش هم همون موقع خوابید. اینطوری بود که اخر سالی چهار تومن خرج امداد خودرو شد. ماشین رو خونه گذاشتم تا در اولین فرصت ببرم نمایندگی و چهارتا لاستیک جدید براش بخرم. و چون حقوق این ماه من با پرداخت قسط و بدهکاری خالی شد باید برای موارد مذکور برم طلا بفروشم که ماشین دوباره سرپا بشه!

به همین سوی آفتاب، پول من برکت نداره، فقط امیدوارم خرج مریضی نشه!

بیماری اسکارلت!

چهارشنبه صبح ساعت پنج و نیم وسط اتوبان لاستیک اسکارلت ترکید و باتریش هم همون موقع خوابید. اینطوری بود که اخر سالی چهار تومن خرج امداد خودرو شد. ماشین رو خونه گذاشتم تا در اولین فرصت ببرم نمایندگی و چهارتا لاستیک جدید براش بخرم. و چون حقوق این ماه من با پرداخت قسط و بدهکاری خالی شد باید برای موارد مذکور برم طلا بفروشم که ماشین دوباره سرپا بشه!

به همین سوی آفتاب، پول من برکت نداره، فقط امیدوارم خرج مریضی نشه!

بهار امد و شمشادها جوان شده اند! واقعا؟!

عید فقط در یک صورت می تونه برای من جالب باشه و اون اینکه قبلش اتاقم رو مرتب کرده باشم، کاری از سال قبل قرار نباشه به سال جدید بیاد، وسایل مورد نیازم رو برای سال جدید خریده باشم و منتطر بمونم که عید بیاد و در تمیزی اتاق فقط استراحت کنم. اینکه دو روز تعطیلی الوده بشه به دیدن ادمای تاکسیک و خستگی روی خستگی بیاد اسمش هرچی باشه عید نیست.

خانواده ما هیچ وقت اهل مسافرت و تفریح نبودن. پدر و مادرم اصلا این اپشن روشون نصب نیست که بخوان از تفریح کردن لذت ببرن. همین روحیه رو به ما دادن و ما هم اهل سفر و خوش گذروندن نشدیم. حالا این به کنار، استاد زهر مار کردن عید هم هستن. هرچی ادم کج و کوله هفت پشت غریبه رو که چی شده بعد از بیست سال سمت ما اومدن رو چند روز میزبانی می کنن. اینکه طبق استانداردهای مزخرف این خونه محرم و نامحرم هم داریم باید کل عید بقچه پیچ از سر تا پا زجر بکشیم که خدای نکرده نکنه یه نفس راحت کشیده باشیم! من واقعا کم اوردم. کاش یه جایی میرفتم امضا می کردم که من بریدم دیگه!

چاقِ خسته!

پشت در بسته اداره، توی ماشین نشستم و مدام دارم خمیازه می کشم! دیشب تا صبح خوابم نبرد و خیلی خسته م.

راستی امروز که لباس می پوشیدم متوجه شدم به تنم تنگ شده. همه چیز در گند ترین وضعیت خودشه!

دیروز بازم برای بار دو هزارم رژیم رو شروع کردم. یک بار یک ساعت و یک بار چهل دقیقه پیاده روی کردم و غذا هم زیاد نخوردم.

کاش میشد برگردم خونه و بخوابم.

پشت در بسته اداره، توی ماشین نوشتم و مدام دارم خمیازه می کشم!

دیشب تا صبح خوابم نبرد و خیلی خسته م.

راستی امروز که لباس می پوشیدم متوجه شدم به تنم تنگ شده. همه چیز در گند ترین وضعیت خودشه!

دیروز بازم برای بار دو هزارم رژیم رو شروع کردم. یک بار یک ساعت و یک بار چهل دقیقه پیاده روی کردم و غذا هم زیاد نخوردم.

کاش میشد برگردم خونه و بخوابم.

قارونِِِ قَرن

قبل از عید یهو کلی کار اداری میریزه سرم که باید بدو بدو و با عجله انجامشون بدم‌. هر بارم که به خودم میام از خودم میپرسم خُب که چی؟! این همه عجله برای چیه؟ چه تغییری قراره ایجاد کنه و چه تاثیری بر عملکرد داره؟

من همیشه از این هیاهو برای هیچ شاکی ام. انجام میدم اما با غُر زدن و اعصاب خوردی. من کلا دارم "بر عبث می پایم"!!!!

محیط کار کاملا دی..کت..ت..اتور زده اداره میشه و هیچ جای پیشرفتی نداره که بشه بهش دلخوش بود یا مثلا آزادی عمل در انجام کار داشت. حقوقش هم که ماشالا از من قارون ساخته. توی خونه هم که مشغول کارهای اضافی اداره هستم. تفریح کلا از زندگیم حذف شده، نه دوستی دارم که باهاش وقت بگذرونم و نه همکارهای خوبی دارم که باهاشون در و دل کنم. بیخود و بی جهت دارم پیر و پیرتر میشم، اما هنوز که هنوزه فلسفه اینجور کار کردن رو نفهمیدم.

جاده ی برفی

امروز ساعت پنج و ده دقیقه زدم بیرون چون برف و بارون بود وباد به شدت می وزید. زودتر که بیرون بیام به ترافیک نمی خورم به خصوص در چنین شرایطی. خلاصه که افتادم توی بزرگراه آزادگان و بعد از ۴۵ دقیقه رانندگی زیر برف رسیدم. الانم دم در اداره هستم. اینجا برف و بارون نمیاد ولی سرده. باید منتظر بشم تا ساعت هفت که برم داخل. کاش امروز زود تموم بشه و موقع برگشت نه برف باشه و نه بارون. خیلی عجیبه به جای اینکه در این شرایط مردم با احتیاط تر رانندگی کنن بدتر از قبل لایی میکشن، سبقت میگیرن اونم از سمت راست، الکی بوق میزنن، توی ترافیک به هم راه نمیدن، ... . واقعا چرا فرهنگمون اینقدر پایینه که وقتی شرایط یکم سخت میشه کاملا منفعت طلب و حق به جانب میشیم؟

پزشکی در چهل سالگی

دوستان زده به سرم که سر چهل سالگی بازم کنکور بدم و این بار برای پزشکی یا داروسازی!

نظر شما چیه؟

دیره یا انجامش بدم؟

باز باران!

یک ساعته داره بارون میباره و من به جای اینکه ازش لذت ببرم دارم به این فکر می کنم که چطوری ساعت پنج و نیم توی مه و بارون برم سر کار! عجیبه که فردا تعطیل نشد اونم بعد از کلی هشدارهای هواشناسی و اعلام وضعیت قرمز! حالا اگر محل کارم نزدیک خونه بود باز یه چیزی! من باید ۵۰ کیلومتر توی این هوا رانندگی کنم تا به اداره برسم!

از این افکار خوابم نمیبره و ساعت چهار و نیم هم باید بلند شم!

خدایا!!!!

خسته شدم!!!!!

روز مبادا

اول ماهه و برای روز مبادا طلا خریدم و با این کار همین امروز شد روز مبادا!

از رژیم چه خبر؟

دوستان عزیز

The first day ended in a fiasco!

روز اول رژیم

یک اسفند ۱۴۰۳

شروع دوباره