شاه ماهی من!

دیشب خواب دیدم حامله م و تصمیم گرفته بودم خودم توی خونه بچه رو به دنیا بیارم!!!!!

دستم رو روی شکمم میذاشتم و ضربان قلب بچه م رو حس می کردم و خوشحال بودم که قراره به زودی به دنیاش بیارم.

بچه م به دنیا اومد بدون هیچ درد و اذیتی اما من یه ماهی زاییده بودم!!!!!!

توی سکانس (!!!) بعدی خوابم، نوزادم یک پسر زیبا بود و من ته دلم می گفتم خدایا تو که میدونستی من چقدر دختر دوست دارم ولی اشکالی نداره مهر اینم به دلم افتاده هرچند به آرزوم یعنی دختردار شدن نرسیدم!!!

*دوستان کار زیاد و پرخوری تاثیرات سوء روی خواب شبتون میذاره.

اتوبان آزادگان

ماه مهر اینقدر تا اینجا به من سخت گذشته که کامل له و لورده شدم. الان دیگه تقریبا پنج ماه از سال مونده. برای بهتر شدن این شرایط چیکار میشه کرد؟ چیکار می تونم بکنم؟

باور کنید اینقدر ذهنم خسته س که توانایی مدیریت این شرایط مزخرف رو ندارم! ساعت کاریم طوری شده که شش و نیم صبح باید از خونه بزنم بیرون. از اون طرف هم در اوج ساعت ترافیک برمیگردم و بین یه مشت ادم بیشعور رانندگی می کنم که برای یک ثانیه زودتر رسیدن حاضرن از روی بقیه رد بشن. واقعا هر بار از این اتوبان آزادگان زنده بیرون میام اینقدر انرژی ازم رفته که انگار یک تنه با قدرتمند ترین ارتش دنیا جنگیدم و پیروز شدم، طوریکه به خودم و اسکارلت نشان افتخار میدم! وقتی هم که میرسم خونه بعد از ۱۲، ۱۳ ساعت گرسنگی یهو کلی غذا می خورم و از معده درد به خودم میپیچم تا خوابم ببره.

این لایف استایل سمی منه که انگار سمش وارد خونم شده و داره کم کم جونم رو می گیره.

راستی یادم رفت بگم این اخر هفته هم کلی کار دارم که باید با خودم از اداره بیارم خونه و تمام مدت مشغول انجامش باشم.

در اخر هم باید بگم که زندگی زیباست!!!

نتایج کنکور

هر وقت نتایج کنکور اعلام میشه و ری اکشن قبولیها رو به دستاورد مطلوبشون می بینم، دلم می خواد جای اونها باشم. شاید علتش اینه که من تنها زمانهایی احساس مفید بودن و خوشحالی داشتم که در رقابت با همسن و سالهام تونستم تلاش کنم، جا نزنم و به چیزی که می خوام برسم.

اما متاسفانه اون احساس در هیچ مورد دیگه ای تکرار نشد و در بقیه موارد اگر از بقیه عقب نبوده باشم، جلو هم نزدم! صادقانه بخوام بگم در زندگی حتی از نسل جدید هم عقب ترم.

اینقدر دلم برای اون روزهای اعلام نتیجه کنکور تنگ شده که گاهی به خودم میگم یه کنکور شرکت کنم که امید به زندگیم بالاتر بره.( پر واضحه که مزاح بود و نباید جدی بگیرید!)

میگذره اما عمره که میگذره!

سلام

اومدم یه آپدیت از وضعیت حال حاضر بدم که دنیا بدونه چقدر روزهای جذابی رو می گذرونم!

از لحاظ کاری سرم بسبار شلوغه و هر روز جنازه م به خونه میرسه و تازه توی خونه هم تا دیر وقت باید کارهای اداره رو انجام بدم. اصلا یه وضعی!

فاصله بسیار زیاد محل کار و خونه خستگی کار رو ده برابر کرده. روزی تقریبا بیش از دو ساعت رانندگی کردن و توی ترافیک موندن فیل رو از پا در میاره چه برسه به من و این ماشین. دیروز متوجه شدم جلوی ماشین نشتی آب داره و این یعنی باید به فکر پول تعمیرگاه باشم. امروزم توی ترافیک ماشینم خیلی ملایم خورد به یه کامیون. شانس اوردم مشکلی پیش نیومد.

از لحاظ جسمانی، در وضعیت چاقی به سر میبرم. از طرف دیگه از اونجایی که اینقدر توی ترافیک نیم کلاچ گرفتم، پا درد وحشتناکی دارم. به علاوه، چشم راستم هم گل مژه زده و به شدت درد می کنه.

از لحاظ خانوادگی هم که مادربزرگم باز سطح اکسیژنش پایین اومده بود و مادرم تقریبا یک هفته س رفته پیشش. امیدوارم هرچه زودتر خوب بشه.

خلاصه که اوضاع جالبی دارم و زندگیم بر وفق مراده!