چاقی و زشتی و بیچارگی!
ای خدا!!!
چرا اراده ندارم؟!!!!!!
همکار فضول
من اعتقادم بر اینه که اصلا نباید با همکار جماعت صمیمی شد. توی محیط کار هم سرم تو لاک خودمه. اما گاهی شده با یکی از همکارا به صورت رندوم حرف زدم.
تازگی یکی از همکارا شروع کرد به درد دل و صحبت از زندگیش. متاسفانه به فراخور موضوع صحبتش منم از زندگین گفتم که از این بابت متاسفم برای خودم.
پنج جمله مون که شش جمله شد پرسید: "چرا ازدواج نکردی؟" منم جواب دادم که هیچ وقت از زندگی متاهلی خوشم نیومده و تنهایی رو ترجیح میدم. باز پرسید: "یعنی تا حالا کسی عاشقت نشده؟!" منم جواب سر بالا دادم و جمعش کردم! خوب اخه چی بگم بهت عنتر خانوم؟ دوست داری چی بشنوی؟ بگم نه! هیچ کس از من خوشش نیومده؟!
سوال قبلی رو که پیچوندم سوال بعدیشُ رو کرد! "تو چی؟ تا حالا عاشق شدی؟!" دیگه والا اینجا موندم که چقدر مردم پر رو تشریف دارن! توی این سرزمین که به مانتو ادم گیر میدن این دنبال لاو استوری زندگی منه!
این سوالش هم جواب سر بالا دادم! سوال بعدیش این بود که: "راسته رئیس به مانتوت گیر داد؟ البته منم تعجب کردم با اون میومدی!!"
منِ خر رو می گی شروع کردم به در دل که اره و حرفش بهم برحورده! نباید چیزی می گفت. منو تحقیر کرد و ....
بله دوستان اینجا بود که دیگه بند رو به اب دادم و شد آنچه نباید میشد. فضول خانم حرفامو کف دست رئیس گذاشت و رئیس چند روزیه سرسنگین شده! که البته به درک!!!
باز هم چاقی!
دیدین کسانی که می خوان مثلا روشنفکر بازی دربیارن و چاقی رو نرمالایز کنن؟!
به عنوان یک انسان چاق از همشون متنفرم!
چاقی یعنی زشتی و بیماری!
یعنی نفس تنگی و زانو درد!
یعنی خجالت کشیدن از داشتن بزرگترین ابعاد در هر جمعی!
یعنی دائم الرژیم بودن!!!
یعنی دنبال رژیم جدید بودن!
یعنی یک کیلو با بدبختی کم کنی اما پنج کیلو به جاش اضافه بشه!
یعنی غذاهای بدمزه خوردن!
یعنی توی مغازه ها فقط زشت ترین لباسها اندازه ت میشه!
یعنی همیشه تیره بپوش که گنده تر به نظر نرسی!
یعنی مسخره عام و خاص شدن!
یعنی بیشتر از سن خودت به نظر میای!
و هزار تا تعریف دیگه از چاقی دارم که الان وقت ندارم بنویسم!
حالا شاید بگید بعضی ها به خاطر مریضی یا ژنتیک چاقن! آخه این چه حرفیه! اصلا به هر دلیلی چاق باشی بده!
الان که دارم اینا رو می نویسم دارم از چاقی رنج میبرم ولی شوربختانه انگیزه و اراده رژیم گرفتن هم ندارم!
صبح ها مثل یک هیولای گرسنه از خواب بیدار میشم و تا شب نرم تر از سنگ رو می خورم، حتی مواردی بوده که سخت تر از سنگ رو هم خوردم!
کاش اون اراده جادویی که در جوانی داشتم بازم سراغم بیاد تا بتونم تیشه به ریشه این چاقی بزنم!
تذکر غیرمنطقی و بیرحمانه!
همونطور که شما دوستان عزیز در جریانید من حدود یکسالی میشه که قسط ماشین رو پرداخت می کنم، فلذا امکان ریخت و پاش و خرید اضافی ندارم. حتی امکان خرید چیزهایی که لازم دارم رو هم ندارم!!!
خلاصه اینکه به شدت نیاز به مانتو جدید داشتم. با کلی جمع و جور کردن خرج و مخارج یکم پول گذاشتم کنار که یک مانتو بخرم اما اصلا چیزی که مناسب باشه پیدا نکردم. من برام مهمه توی لباس خیلی راحت باشم. یعنی وقتی تنمه به این فکر نکنم که چطوری به تنم وایساده و یا توش احساس خفگی نکنم. بر این اساس هیچ مانتو مناسبی پیدا نکردم. تا اینکه خواهرم گفت من یه مانتو دارم که نمی خوامش و همونه که تو می گفتی شیکه. اگر می خوای بدمش به تو، چون برای خودم تکراری شده. دختر، منو میگی، خوشحاااااال!
حالا این مانتو چه شکلی بود؟ یکم تا بالای زانو ولی از پشت بلندتر. شبیه یک کت و با رنگ مشکی! پوشیدمش و هم اندازه بود حتی کمی گشاد و هم توش راحت بودم و در عین حال مدلش رو هم دوست داشتم. اما چون برای سر کار می خواستم بپوشم رفتم یه شلوار بگ خریدم که کوتاهیش رو جبران کنه! یک هفته پوشیدمش و سرخوش از استایل جدید که البته با اون شلوار بگ مثل چارلی چاپلین شده بودم، موقع امضا و ثبت ساعت خروج از اداره، رئیس بهم تذکر داد که این مانتو کوتاهه ودیگه نپوش! نمی تونم بگم چقدر حس بدی بهم دست داد و احساس تحقیر شدن کردم. اینقدر حالم بد شد که نزدیک بود بزنم زیر گریه. طوری بهم برخورده بود که قبل از رفتن به خونه رفتم یه مانتوی اداری مشکی و بدفرم خریدم که سر کار بپوشم و چون شلوار مناسب برای این یکی رو هم نداشتم مجبور شدم یه شلوارم بخرم که باهاش مچ بشه و به طور کامل از ریخت بیافتم! منی که مجبور بودم پولم رو سیو کنم تا بتونم یه مانتو بخرم نه تنها یک مانتو بلکه دو تا شلوار هم که نیاز نداشتم خریدم تا حسابم کامل خالی بشه اما دیگه تذکر اخلاقی و رفتاری نگیرم!!! حالا فکر کن این اتفاق مربوط به اوایل ماه بود و باید برای حقوق بعدی کلی صبر میکردم که اگر مثلا مریض شدم بتونم برم دکتر!
چی بگم دیگه! بهتره در ادامه سکوت کنم...