صورت زیبا!

دلم توجه زیاد از حد می خواد. میل به دیده شدن داره توی وجودم زبانه میکشه. دلم مرکز توجه همه بودن رو می خواد. دلم زیبایی خیره کننده می خواد.

راستش همیشه خیلی معمولی و ساده بودم و هیچ وقت هم کسی دوست نداشت بهم نزدیک بشه حتی برای یه آشنایی ساده. منظورم فقط پسرها نیست، کلا هیچ وقت دوست دختری هم نداشتم. همیشه تنها و فراری از جمع بودم و یک نفر هم برای همصحبت شدن دور و بر خودم نداشتم.

امروز داشتم برای دل خودم ارایش می کردم. راستش از تصویر خودم توی اینه بدم اومد. زن چاق و پیری شدم. هم از چاقی بدم میاد و هم از پیری. فقط از زن بودنش راضی ام که اونم زهر مارم کردن.

هی روزگار...

مصیبت همیشگی

داشتم لاغر و خوشگل میشدم که دوباره سر و کله پی ام اس و پریود پیدا شد. یک هفته س مثل گاو دارم غذا می خورم.

من و ماشین و وام و ترس!

باید وام بگیرم تا بتونم بدهی های ماشین رو صاف کنم!

این روزا مشغول تمرین رانندگی هستم.

نمی دونم رانندگیم در چه سطحیه ولی ترس از رانندگی بدجوری به جونم افتاده. طوریکه قبل از رفتن با اکراه حاضر میشم و بعدش تا وقتی دوباره برگردم و ماشین رو پارک کنم هزار بار میمیرم و زنده میشم.

آیا این شرایط نرمال است؟!!!!

تمرین رانندگی

باید برم تمرین رانندگی اونم با ماشین خودم.

قلبم توی حلقمه.

کاش همه چیز خوب پیش بره.

رانندگی

رانندگیم خوب نیست. اصلا هماهنگی اعصاب و عضله ندارم و نمی تونم به خوبی ماشین رو کنترل کنم. می ترسم از اینکه مبادا تصادف بشه. به مانع که میرسم نمی تونم ری اکشن مناسب داشته باشم. بعد از رانندگی حالم بد میشه و سوزش معده می گیرم. انگار که قراره دو دقیقه دیگه خونریزی معده کنم.

امروز برای جلسه هفتم بعد از گرفتن گواهی نامه با مربی رفتم تمرین. به قدری افتضاح بودم که خدا می دونه. مربی هم عصبی شده بود و داد میزد. منم استرس گرفته بودم و دلم می خواست از دست حرکات بی ادبانه ش پیاده بشم. خیلی رفتارش با من بد بود.

دلم می خواد بزنم زیر گریه تا یکم سبک بشم ولی فکر می کنم خیلی مسخره س که در این رابطه اشک ریخت.

هی روزگار!

عید دیدنی

نمی دونم کی قراره پدر و مادرم بفهمن نباید بدون مشورت با ما قرار مهمونی یا میزبانی بگذارن!

منِ تقریبا چهل ساله چرا باید برنامه ریزیم به هم بخوره که اینا فامیل هفت پشت غریبه شون رو چند روز دعوت می کنن یا یهو تصمیم می گیرن عید دیدنی جایی برن؟!

کاش وضع اقتصادی اینقدر گ.وه نبود که می تونستم یه جایی رو اجاره کنم. تو ف به این وضعیت که همه جوره برامون ساخته شده

اولین رانندگی

با ماشین خودم رانندگی کردم!

هرچند مسیر خلوتی رو رفتم که پدالهاش دستم بیاد، اما به هر حال استارتش خورده شد.

خونه می خوام!

یکی لطف کنه یه خونه بخره بده به من!

من پول ندارم و هیچ گ.وهی هم نیستم که بتونم پولش رو دربیارم.

۱۴۰۲ لعنتی!

من ری.دم به این شروع ۱۴۰۲!

حالم خیلی بده و بدجوری اعصابم داغونه!

تعطیلات برای من یعنی معاشرت با فامیلهای عوضی پدر و مادرم!

خوبه حالا تعدادشون کمه ولی همینها هم برای ر.یدن به استراحت و ارامشم کافی هستن!

سرگیجه دارم! پریودم داره شروع میشه! حالم بده و مجبورم به روی خودم نیارم!

دیگه نمی تونم با این خانواده تاکسیک ادامه بدم