توقع زیادی

والا از من می شنوید اگر هنوز سر کار نمی رید و دستتون توی جیب خودتون نیست از پدر و مادرتون توقع داشته باشید که نیازهایی که دارین رو برطرف کنن. مثل من خر نباشید که عمری توقعاتم رو اوردم پایین و در حد نیازهای ضروری مثل شامپو و صابون و خرید سالی یک دست لباس تو خونه ای بودم که حالا برام شاخ بشن که هر وقت هرچی خواستی مهیا بوده که چیزی نگفتی!

والا با نزدیک به چهل سال سن و کلی خرت و پرت توی اتاق خیلی کوچیک زندگی می کنم‌. بعد تا می خوام بگم این شرایط افتضاحه آقا شروع می کنه به فحش دادن که "سگ، خیلی ناشکری" و خانم اضافه می کنه که "همینم از سرت زیاده!".

ظاهرا پدر و مادر ایرانی فقط برای این ساخته شدن که مورد پرستش قرار بگیرن و هر کاری خواستن بی برو برگرد انجام بشه!

من کم آوردم! از این بی پولی! از این همه کاری که ریخته سرم! از این شرایط زندگی! از اینکه نه زمان حال رو دارم و نه آینده! از گذشته هم که نگم، هرچه بود اندوه بود و حسرت!

هیچی دیگه فقط اومدم بگم رییییدم به این یلدای من!!!!

مثل همیشه: کار زیاد و وقت کم و جسم لاجون

تقریبا دو هفته اس که از شدت آنفولانزا نابودم!

سه بار رفتم زیر سرم، امپول زدم، انتی بیوتیک خوردم، اما همچنان حالم بده!

لرز دارم، سرفه می زنم، سینه درد دارم و کوفتگی از پا درم آورده!

امروز حالم یه جور دیگه بده! انگار که اون ورژن بیماریم آپدیت شده و دیگه دوا و درمونهای قبلی روش کار نمی کنه!

تا روز چهارشنبه به طور شبانه روزی کار دارم.‌ امیدوارم برسم که کارهام رو به خوبی انجام بدم. با این مریضی اگر بتونم تا حد قابل قبولی نتیجه بگیرم باید شیرینی بدم!

امروز یکم استراحت می کنم و از بعد از ظهر کارم رو شروع می کنم.

به امید موفقیت!

آی مَردُم، مُردَم

سرماخوردگی وحشتناکی دارم!

مدام سرفه و تب و لرز و آبریزش بینی!

نابودم، نابووود!

اینقدر سرفه میزنم که هر لحظه ممکنه قلبم بیاد توی دهنم.

چقدر بیماری بده!

خاله سرماخورده!

امروز خواهرم رسما حاملگیش رو اعلام کرد!!!!

ظاهرا خاله شدم. اونم خاله بزرگه!

چه حسی دارم؟!

به قول معروف: "هیچ حسی ندارم!"

نمی دونم شاید چون رابطه صمیمانه ای با خواهرم ندارم!

شوهرش هم نگاه از بالا به پایین به من داره!

فقط می تونم بگم که امیدوارم بچه شون سالم، خوشگل و باهوش باشه و نور زندگیشون بشه!

بدجوری سرما خوردم. مدام سرفه میزنم! تب و لرز دارم.

حالم به شدت بده! چقدر سرماخوردگی افتضاحه! رسما میرینه به زندگی آدم! موندم چطوری برم سر کار!

دعا کنید زود خوب بشم...

کاپشن جدید و سرماخوردگی

غروب رفتم و کاپشن خریدم.

یه چیز معمولی که فقط آپشن گرم کردن داره و زیبایی خاصی نداره. حالا همین چیز معمولی شد یک میلیون و صد!!!

به هر حال خوبه به تنم و ازش راضی هستم. همین کافیه!

چند روز گذشته خیلی سرد بود و منم به دلیل مشغله کاری فرصت کاپشن خریدن نداشتم. اینه که با یه لا قبا رفتم سر کار و در نتیجه سرما خوردم! الان مریضم و سر درد دارم! نزدیک پریود شدنم هم هست و بدجوری از این بابت حالم گرفته!

بای دِ وِی! امیدوارم لباسم مبارک باشه!

بیگانه

اینقدر پدر و مادرم من و کارم رو تحقیر می کنن که حاضرن اگر پول کم اوردن از برادرم که یه شهر دیگه زندگی می کنه قرض بگیرن اما از من نه!

به جهنم!

یه دوست، یه رفیق، یه هم صحبت

خیلی تنهام!

هیچکس نیست بتونم دو کلمه باهاش درد و دل کنم!

یکی که بهم گوش بده!

یکی که حامی باشه!

تکیه گاه عاطفی باشه!

یه دوست خوب باشه برام!

تنهایی داره خفه ام می کنه!

پیر شدم، تنهایی داره پیرترم می کنه...

من و صورتی که زیبا نیست!

خیلی آدمهای زیبا برام جذابن.

اینکه تمام صورتشون بی نقص و قرینه س، چشمهای نافذی دارن علی الخصوص اگر که چشم رنگی باشن، هیکل خوبی دارن و تمام خوبی ها رو به بهترین فرمش با خودشون دارن حیرت انگیزه. مثلا فرض کن هرجایی بری بدونی از همه زیباتری! محشره واقعا! محشر کبری!

من چشمام درشته ولی مشکی! (یادمه بچه بودم هی دعا می کردم که یه روز از خواب بیدار بشم و مثل کلارا دوست هایدی چشمام آبی و موهام بور بشه).

وقتی ماسک میزنم خیلی بهتر به نظر میرسم. الان دیگه تقریبا سه ساله هیچ جا بدون ماسک نبودم.

موهام کم پشته و دندونام خرابه! صورت درب و داغونی دارم که خوب در آستانه چهل سالگی عجیب هم نیست. چاقم و حالم همیشه از هیکلم به هم می خوره و دائم الرژیمم!

تیپم بده و اینقدر عبوسم که سه تا خط اخم افتضاح دارم!

مخلص کلام همون بهتر که ماسک دارم.

امروز سر کار ماسکم رو برداشتم. همه برگشتن نگام کردن، یه جوری که انگار آدم جدیدی رو دیده بودن. منم کنجکاویشون رو گذاشتم به حساب خوشگلی نداشته ام. حس کردم یه دختر زیبام که مثل همیشه مرکز توجه قرار گرفته! خیلی حس خوبی بود. اعتماد به نفس گرفتم و لبخند زدم.

ولی خب این حس دیری نپایید! چون یهو صورتمو توی اینه کمد دیدم و فهمیدم که نه تنها خوشگل نیستم بلکه ماسک رو که درآوردم مقنعه ام کج شده و شلخته تر هم شدم!

پاشدم رفتم جلوی اینه، ماسک رو زدم و به واقعیت خودم برگشتم.

سردرد و نوتلا

امروز روز آخر پریو دم بود.

دور روز آخر تقریبا در حد لکه بینی جزئی بود، اما امروز چنان سرم درد می کنه که اومدم توی اتاق، برق رو خاموش کردم و پتو رو کشیدم سرم!

راستش من رژیم گرفتم ولی امروز بعد از اینکه از خواب ظهر بیدار شدم به میزان وحشتناکی نوتلا خوردم و چون معده ام به شکلات حساسه الان علاوه بر سر درد معده درد هم دارم!

برای فردا کلی کار دارم که باید انجام بدم.‌ امیدوارم تا فردا خوبِ خوب بشم!

زانو درد!

زانوی چپم خیلی درد می کنه! نمی تونم درست بنشینم و بلند بشم! راه رفتن برام سخت شده اما هنوز دکتر نرفتم.

در حال حاضر روز چهارم پریو دمه اما خونریزی ندارم. کلا یخورده هم دوره هام نامنظم شده. کاش علتش یائسگی زودرس باشه! از پریو د شدن بیزارم!

خوب دیگه غران رو زدم!

ممنون که گوش دادید‌.

تمیزکاری

امروز افتادم به جون اتاق!

از صبح سابیدم، آی سابیدم!

الان اتاق برق افتاده ولی بعضی چیزها هنوز سر جای خودش نیست!

راستش اون به هم ریختگی تمام تمرکزم رو گرفته بود و افسردگیم رو تشدید کرده بود.

امسال سال کاری سخت و پر استرسیه برام!

تا اینجاش واقعا گند بوده و عملکردم اصلا جالب نبوده!

همه ش دنبال در رفتن از شرایطم!

منتظر تعطیلی های یهویی!

ولی خب راه فراری نیست...

امروز به خودم گفتم بسه دیگه گلابی گندیده! زمان بذار، اتاقت رو مرتب کن، برنامه ریزی کن برای کارات، برای رژیم و لاغریت و در یک کلام به خودت بیا!

دیشب نصف شب بیدار شدم برم دستشویی!

یه لحظه خودمو توی آینه دیدم و یهو با قیافه پیر خودم رو به رو شدم!

انگار بیست سال بود به آینه نگاه نکرده بودم!

تعجب کردم از صورت پیر و تکیده ام!

چقدر پیری بده!

گمونم باید لیفت و بوتاکس و تزریق ژل رو هم بگذارم توی برنامه م!