نمی دونی تو که عاشق نبودی!

اول اینکه دنبال عشق و عاشقی توی این وبلاگ نگردین چون صاحبش سن و سال داره!

دوما عنوان این پست رو همینجوری اولین چیزی که به ذهنم رسید گذاشتم!

سوما دارم از میزان کارهایی که سرم ریخته سرگیجه میگیرم!

واقعیتش مورد سوم تقصیر خودمه. نمی دونم چرا وقتی کاری ازم خواسته نشده برای خودم کار می تراشم. خوب بشین سر جات زن! آخر سالی بیکاری؟!!!

هیچی دیگه تا صبح باید مشغول بشم به انجام کارهای اضافی!

سرعت اینترنت

حیف از این عمری که خیره به مانیتور گوشی و لپتاپ گذشت تا یه صفحه ساده باز بشه.

فیلم های قدیمی

از بالا رفتن سن بدم میاد.

راستش الان که تقریبا دو سال و نیم دیگه چهل ساله میشم بیشتر روی سنم حساس شدم.

پیری بده علی الخصوص اگر جوونی نکرده باشی.

یکی از چیزهایی که گذر زمان رو بدجور بهم نشون میده، دیدن فیلم های قدیمیه. من دوره نوجوانی عاشق فیلم و سینما و بازیگری بودم. شیفته زیبایی نیکی کریمی و خوش تیپی پورعرب. مجله ای نبود که عکس نیکی کریمی روش باشه و من نخرم. مجلات دنیای تصویر و فیلم رو با دقت می خوندم. یادمه دنیای تصویر یک بخش داشت مربوط به معرفی چهره های جدید. بازیگرهای جوان رو معرفی می کرد. چقدر دوست داشتم جای یکیشون می بودم. اون روزا دختری با کفشهای کتانی اکران بود و من با حسرت مصاحبه ها و عکسهای پگاه آهنگرانی رو می خوندم و می دیدم. هنوزم که هنوزه فیلم های دهه هفتاد و هشتاد برام نوستالژی شیرینیه و گاهی برمیگردم و می بینمشون هرچند فیلم های حال حاضر رو نه میبینم و نه بازیگرهای جدید رو میشناسم.

با دیدن فیلم های قدیمی چیزی که خیلی عجیب خودشو نشون میده گذر عمره. بازیگرهایی که جوان و روی بورس بودن الان پنجاه سال رو هم رد کردن و بازیگرهای نوجوان نزدیک به چهل سالشونه. خودمم یه مخاطب در استانه چهل سالگی. ادمهای ستون چهره های جدید یا اصلا به جایی نرسیدن و یا این روزها تصویر میانسالیشون رو می بینیم. عاشق و معشوق های زیبا و جوان فیلم های دهه هفتاد و هشتاد الان دیگه مادر و پدرهای فیلم های حال حاضرن. فیلم هایی که دوست داشتیم برای مخاطب جدید مزخرف به نظر میاد و همه اینها یعنی تغییر نسل جوان و گذر عمر ما.

چقدر زمان بی رحم و ویرانگره!

خداحافظ پیروز کوچولو!

اینقدر برای از بین رفتن پیروز گریه کردم که حد نداره!

چقدر دوستش داشتم!

چقدر خوشحال بودم که کسی مثل علیرضا شهرداری مواظبشه، ولی حیف که اونم نتونست از پس بی توجهی های مسئولین بربیاد.

بیچاره آقای شهرداری، دیگه ببین اون الان چه حالی داره!

چاقی نفرت انگیز

تا خرخره غذا و هله هوله خوردم.

حال روحیم خوب نیست و باز هم به غذا پناه اوردم.

احساس سنگینی، دلدرد، نفخ و خفگی بهم دست داده.

چاق تر هم شدم!

چقدر همه چیز گند و کثافته!

ماشین خریدم!!!

درسته بعد از کلی رنج دوران بردن و خون دلها خوردن، بعد از کلی وام و بدهی و درامد منفی داشتن، اما بالاخره ماشین خریدم!

اسفند عزیزم!

اسفند برای من بهترین ماه ساله!

پر از هیجان نو شدن!

پر از امید برای روزهای روشن!

پر از بوی عود و گل و هوای تمیز!

اسفند بوی برف و بارون میده و رنگش سرخ و سفیده (سرخیش رو از رنگ ماهی های قرمز هفت سین میگیره که آرزوشونه زودتر خریده بشن تا از بلاتکلیفی در بیان).

اینکه بعد از کلی بدو بدو و برنامه ریزی و خستگی بعدش یه تعطیلات دو هفته ای هست آدمو سر شوق میاره!

امسال اسفند از لحاظ کاری خیلی شلوغه! اینقدر که فرصت سر خاروندن هم ندارم!

واقعیتش من دیگه از کارم لذت نمیبرم و این برام سختش کرده!

اگر بتونم قبل از عید برنامه ریزی کاریم رو عملی کنم، تا آخر اردیبهشت فشار کاری از روم برداشته میشه. اینه که شاید فرصت لذت بردن از اسفند رو نداشته باشم. خاصه اینکه باید یه رژیم سفت و سخت بگیرم چرا که کلی چاق شدم!

سه روز دیگه میرم روی ترازو و نتیجه رو اعلام می کنم. امیدوارم آخر اسفند کلی لاغر شده باشم.