سکانس اول:

توی دفتر کار نشستم و همکارها دارن با هم حرف میزنن!

من فقط نظاره گر هستم و مخاطب هیچ حرفی نیستم!

تصمیم میگیرن که یک روز صبح با هم برن هتل کندو و صبحانه بخورن!

سکانس دوم:

توی مترو نشسته ام که سه نفر از همکارا سوار میشن. شروع می کنن به صحبت کردن و با آب و تاب در مورد برنامه های سفر داخلی و خارجی گفتن! حالا خارج منظورم در حد گرجستان و ارمنستانه ها!

سکانس سوم:

رسیدم خونه!

مثل یه سگ گرسنه ولگرد شروع کردم به غذا خوردن! بعد چای و بیسکوییت! بعد پسته! در آخر هم از معده درد افتادم زمین و دو تا فاموتیدین خوردم که سر پا بگیرم برای کارهای فردا!

خلاصه بگم، گوه توی کار و زندگی و تفریح من...