پوچ در پوچ
توی مترو نشستم و به مردم نگاه می کنم!
آدما به شکلها و سایز های مختلف!
حتی با استخوان بندی جمجمه متفاوت از هم!
همه بدو بدو سوار میشن و برای رسیدن به یک صندلی خالی سر و دست میشکنن!
با خودم فکر می کنم چند سال دیگه همه مردن و این همه هیاهو برای رسیدن به مقصد بی معنی میشه!
خودم هم یکی مثل اونام!
سر چی باید این همه حرس بخورم؟!
همه ش هیاهو برای هیچ!
ما ادامه میدیم تا بالاخره برسیم به یه روزی که دیگه نباید ادامه بدیم!
+ نوشته شده در دوشنبه نهم آبان ۱۴۰۱ ساعت 15:32 توسط شهین تاج
|