یعنی خدا نکنه شش ماه یک بار یکی بخواد خونه ما مهمونی بیاد. انگار قیامت به پا میشه. همه مضطرب، عصبی، نگران و دستپاچه میشیم.

مادرم که کل خونه رو میریزه به هم و بعد که اوضاع بیریخت تر شد جنگ اعصاب راه میندازه. در این مواقع پدرم که توی کارها بهش کمک می کنه با کوچکترین تلنگری مثل یه بمب منفجر میشه. من هم که چشم دیدن هیچکس رو ندارم مدام در حال بد و بیراه گفتن به زمین و زمانم و اوضاع رو متشنج تر می کنم. این وسط برادر کوچیکه آروم یه گوشه شرایط رو رصد می کنه و فقط مجبوره ما سه تا هیولا رو تحمل کنه.

این اخر هفته که خیر سرم می خوام یکم استراحت کنم تا انرژی برای به فنا رفتن در هفته اینده رو داشته باشم، خواهرم و ایل و تبار شوهرش قراره بیان خونه مون. والا من توی مدت این چهار سال کلا سه بار بیشتر اونا رو ندیدم. یک بارش در مراسم خواستگاری بوده، یک بار در مراسم عروسی، یک بار هم وقتی خواهرزاده م به دنیا اومد. این نشون میده کلا دو خانواده چندان مشتاق دیدار همدیگه نیستیم. البته خدا رو شکر اونها توی یک‌شهر دیگه زندگی می کنن و امکان دیدار مکرر قاعدتا وجود نداره. حالا اینکه می خوان بیان و من حوصله ندارم یک طرف و اینکه مادرم هیچی به من نمیگه و دقیقا یک روز مونده که بیان میگه شاید بیان، یا نمی دونم کی میان یا چند روز می مونن بدتر کله م رو مناسب شرایط حال می کنه. یه جوری اطلاعات دقیق نمیده انگار اگر بگه فلان ساعت میان من نقشه ترورشون رو می کشم. ببینید یه چیزایی هست که اومدن مهمان رو برای من یکی غیرقابل تحمل می کنه. اینکه کلا دوری گزین هستم بماند، اما اینکه مجبورم طبق استانداردهای این خونه جلوی مهمونهای درپیتش ظاهر بشم یه چیز دیگه س. من جلوی اونها خودم نیستم. مجبورم لباس بیرون بپوشم و توی خونه خودمون راحت نباشم. این شیوه ظاهر شدن جلوی مهمون، حالا هرکسی که می خواد باشه، استاندارد این خونه س و من به عنوان یک عضو که قلباً این چیزا رو قبول ندارم مجبورم با فیلم بازی کردن تظاهر به چیزی کنم که کاملا در تناقض با طرز فکر منه. فکر کن توی خونه ی خودتی اما مهمون از تو راحت تره. کاش پدر گرامی می دونست که این آداب و رسومش کل اعتماد به نفس من رو گرفته. کاش مادرم می فهمید اگر دوست ندارم کسی رو ببینم به دلیل این عدم آسایش و راحتی در مقابل مردمه. من تقریبا چهل سالمه اما در سکوت مطلق مقابل آدمای مختلف میشینم و نباید چیزی بگم که نکنه دلخوری پیش بیاد چون می دونم زیر ذره بین هستم و کوچکترین حرکاتم روی مخه بقیه س.

اینه که همیشه از جدا شدن از خانواده مینویسم و از اینکه توانایی مالی برای چنین‌کاری رو ندارم عذاب می کشم.